سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u afshin rahimi nadaf - پیامبران

این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی تا آن که جز تو را دوست نداشتند ...آن که تو را از دست داد، چه به دست آورد ؟ و آن که تو را یافت، چه از دست داد ؟ آن که جز تو را به عنوان عوض پذیرفت، زیان کرد . [امام حسین علیه السلام ـ در دعایش ـ]

اوقات شرعی
سه شنبه 103 اردیبهشت 11

:: RSS 

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 5265

:: بازدیدهای امروز :0

:: بازدیدهای دیروز :0

vدرباره خودم

afshin rahimi nadaf - پیامبران

vلوگوی وبلاگ

afshin rahimi nadaf - پیامبران

vاشتراک در خبرنامه

 

vمطالب قبلی

1385 اسفند
زمستان 1385

vجستجو در وبلاگ

!   ببخشید! شما محبوب مرا ندیده‏اید؟

سه شنبه 85/10/12 ::  ساعت 10:38 صبح

سلام.
خوبى؟ ... خسته‏ام از «خوبیم و جز دورى تو ملالى نیست». خسته‏ام از نامه‏هاى «اینجا هوا خوبست». و ... عادت کرده‏ایم که بگوییم منتظریم. عادت کرده‏ایم بعد از هر صلواتمان بگوییم: «... وَ عَجِّل فَرَجَهُم» یا این‏که بعد از هر نماز دعاى فرج را بخوانیم. حتى از روى عادت براى سلامتى امام زمان (عج) صلوات نذر مى‏کنیم. به نبودنش، به نیامدنش، به انتظارمان عادت کرده‏ایم.

آن‏قدر در این آخرالزمان در فتنه غرق شده‏ایم که یادمان رفته مدینه فاضله یعنى چه؟ انگار عادتمان شده که هر روز، خبر یک قتل، یک تصادف مرگبار یا یک سرقت را بشنویم. مثل این‏که اگر پنج‏شنبه‏ها منتظر نباشیم، یکى از کارهاى روزمره‏مان را انجام نداده‏ایم. یا فکر مى‏کنیم اگر صبحهاى جمعه در مراسم دعاى ندبه شرکت نکنیم، از دوستانمان عقب مانده‏ایم. آخرین بارى که صبح جمعه بیدار شدیم و از این‏که «او» نیامده بود، دلمان گرفت؛ کى بود؟ عزیزى مى‏گفت: «خیلى وقتها منتظریم. منتظر تلفن کسى که دوستش داریم، یا نامه‏اى که باید مى‏رسیده و نرسیده، یا کسى که باید مى‏آمده. چندبار از این دست انتظارها براى آن کسى که مدعى انتظارش هستیم، داشته‏ایم؟ ... یک جاى کار مى‏لنگد». راست مى‏گفت. یک جاى کار مى‏لنگد ...

چند روز قبل، مرد نابینایى را دیدم که کنار خیابان ایستاده بود. نه به ماشینهایى که برایش بوق مى‏زدند توجه مى‏کرد، نه به آدمهایى که مدام به او تنه مى‏زدند. پسرکى کنارش ایستاد. زیر گوش پیرمرد چیزى گفت و او سرش را به علامت جواب مثبت تکان داد. و بعد، پسرک با نرمى زیر بازوى پیرمرد را گرفت تا او را از خیابان بگذراند. به وسط خیابان که رسیده بودند، دیدم لبهاى پسرک مدام تکان مى‏خورد و بر لبهاى پیرمرد هم لبخندى نشسته. خیابان شلوغ بود و چند دقیقه‏اى طول کشید تا از عرض آن گذشتند. و در این مدت پیرمرد و پسرک جوان با هم صحبت مى‏کردند و مى‏خندیدند. به سمت دیگر خیابان که رسیدند، پیرمرد دست پسر را از بازویش جدا کرد و به سرعت به سمت لبهایش برد و بوسید ... پسرک مات و مبهوت به پیرمرد که عصازنان دور مى‏شد، خیره شده بود ...

من هم مات شده بودم. پس از چند لحظه‏اى که به جاى خالى پیرمرد خیره شده بودم، به خودم آمدم. صداى بوق ماشینها و همهمه مردم، به من فهماند که در دنیاى بى‏رحم این زمانه، پیرمردى دست عاطفه فراموش شده بشرى را بوسیده، دست کمک به همنوع، دست «بنى‏آدم اعضاى یکدیگرند» را ...

مى‏بینى چقدر در آخرالزمان غرق شده‏ایم؟ از این روزهاى مرگ، از روزهایى که با دیروز و فردایمان تفاوتى ندارند، خسته‏ام ...

چند وقت قبل - جایت خالى - میهمان امام رضا (ع) بودم. یکى از شبها، با حال و هواى غریبى، گیج و منگ، تن به سینه سرد دیوار داده، به ضریح چشم دوخته بودم. دخترى کنارم نشسته بود. چادرش را تا روى صورت کشیده بود و با خود زمزمه مى‏کرد: «یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه» یک‏نفر بلندبلند صلوات مى‏فرستاد و کسى آن طرف‏تر خوابیده بود... از سمت دیگر ضریح، حدود 20 جوان، در حالى که هر کدام گل سرخى در دست داشتند و منظم و عاشق به سمت ضریح حرکت مى‏کردند، یکصدا شروع به خواندن کردند:

»اى خداى من اومدم دعا کنم

از ته دلم تو رو صدا کنم

اى خدا منم دارم در مى‏زنم

یه شب اومدم به تو سر بزنم ...«

با همین نواى دلنشین تا نزدیک ضریح آمدند و ایستادند، دست بر سینه و سرشار از حس احترام:

»... اومدم امشبو منت بکشم

چه کنم، خیلى خجالت مى‏کشم

همیشه کرامت از بزرگ‏تر است

پیش تو دست پر اومدن خطاست

همه آدمها مى‏گریستند، همه آنهایى که خواب بودند و یا بیدار.

تضرع عاشقانه‏شان که به پایان رسید، گلهایشان را به ضریح هدیه دادند و رو به قبله، با دستانى سوى آسمان رفته، نشستند:

»اللَّهُمَّ کن لولیّک الحجةبن الحسن ...«

نمى‏دانم چرا نام زیبایش، گونه‏هایم را نیلوفرى کرد... دعاى فرج که تمام شد، برخاستند و با بغضى غریب شروع به زمزمه کردند:

»اباصالح! التماس دعا هر کجا رفتى یاد ما هم باش!

نجف رفتى، کاظمین رفتى، کربلا رفتى، یاد ما هم باش!

مدینه رفتى به پابوس قبر پیغمبر، مادرت زهرا »...

و دور شدند. ناخودآگاه نیم‏خیز شدم. مى‏خواستم دنبالشان بروم، بگویم:

ببخشید آقاى محترم! شما یک مرد میانسال را ندیدید؟ مى‏گویند نشانش یک خال هاشمى است و یک شال سبز. شنیده‏ام مانند جدش، یتیمان را از محبت سیراب مى‏کند و همچون سیدالشهدا، مظلومان را از عدالت. همانى که همه آدمها، همه ادیان، موعود مى‏نامندش...

»ببخشید! شما محبوب مرا ندیده‏اید؟«

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


¤نویسنده: afshin rahimi nadaf

?  نوشته های دیگران

!   رمضان با یاد مهدی فاطمه

سه شنبه 85/10/12 ::  ساعت 10:38 صبح


شش روز از رمضون گذشت


شش روز از بهترین روزهای سال


بهترین فرصت توبه!


کدوممون توی این شش روز یه بار اقا رو دعا کردیم؟


کدوممون گفتیم خدایا مهدی مارو زودتر برسون؟


کدوم چشما آماده شدن واسه دیدن آقا؟


کدوم زبون وقت افطار دعای فرج رو خونده؟


خوش بحال اون چشمی که آماده دیدن جمال بی مثال مهدی فاطمه است


خوش بحال اونیکه آقا این شش روزشو تائید کرده و مهر تائید زده


 


 




 


اگه این روزها رو از دست بدیم وای به حال ما


بیاین یه بار هم که شده قبل از افطار و


خوردن غذا دعای فرج رو بخونیم بعد


بیاین به خاطر آقا همدیگه رو دعا کنیم



تو روایتها هست که اگه چهل تا مومن واسه یه


چیزی دعا کنن امکان نداره مستجاب نشه


یعنی هنوز چهل تا مومن پیدا نشده که ظهور آقا رو از خدا بخواد؟


وای برما


ما چطوری میتونیم بگیم شیعه هستیم


 


الا که راز خدائی خداکند که بیائی


تو نور غیب نمائی خدا کند که بیائی


دمی که بی تو بر آید خدا کند که نیاید


الاکه هستی مائی خدا کند که بیائی


 




 


 




 




 




 




 


اللهم عجل الولیک الحسن (عج)



¤نویسنده: afshin rahimi nadaf

?  نوشته های دیگران

!   کدام صبح صادق...؟

سه شنبه 85/10/12 ::  ساعت 10:38 صبح

آقاى من! گرم ترین سلام ها را که از ذره ذره وجودم بر مى خیزد نثارت مى نمایم.

امید دارم این سلامها که هر صبح و شام بعد از نمازهایم بى سر و صدا تقدیمت مى کنم بى جواب نماند.

مولا جان! اى خورشید عالمتاب دل شکستگان! بیا که جهان در انتظار است، شقایقها چشم به راه تو دوخته اند و لاله ها در غیاب تو قلبشان خون است. اى کعبه آمال و آرزوها بیا که اشک همه یتیمان در راه تو ریخته و قلب همه دردمندان به عشق تو مى تپد، آقا جان! چه لذت بخش است تصور آن لحظه اى که به دیوار کعبه تکیه زنى و خروش برآورى که «أنا بقیة اللّه».

چه با شکوه است آنگاه که قبر مخفى مادر پهلو شکسته ات را بنمایى، و چه با عظمت است ذوالفقار على را در دست گیرى و عدالت موعودت را در جهان بگسترانى و با حکومت علوى گونه ات وعده خدا تحقق یابد.

هر بامداد آدینه چشم هایمان را شستشو مى دهیم و گوشهایمان را به ندبه ات مى سپاریم «عزیزٌ علیّ أن أرى الخلق ولا تُرى» باشد که روزى چشم هاى منتظرمان بلنداى قامتت را به تماشا بنشیند کدام صبح صادق خورشید را به کوچه هاى تنگ کاه گلى مى آورد؟ کدام روز فرشتگان نام تو را به مأذنه ها فریاد مى کنند؟ کدام روز عیساى مسیح از هفت آسمان فرود مى آید و به قامت بلند تو اقتدا مى کند؟ کدام روز شاعران به جاى شعر نیایش مى خوانند؟ کدام روز بوى گرم نان، سفره هاى کوچک مستضعفان را پر مى کند؟

مهدى جان! اى عزیز زهرا! به ما و هم نوعان ما سختى ها رسیده و سرمایه اندک آورده ایم، پس پیمانه ما را کامل گردان و به ما صدقه ببخش، بیا بر ما نظرى کن و دستى بر سر ما بکش اى عزیز مصطفى! اى زاده یاسین و طه! اى نمایانگر «صراط المستقیم»! بر ما گران است که چهره تو را نبینیم تو را نشناسیم و از این دنیا برویم.

«آنقدر در مى زنم این خانه را تا ببینم روى صاحبخانه را»

آقا تنها امید و آرزو و حاجتى که دارم این است که هرچه زودتر شما از پشت پرده غیب بیرون بیایى و امر ظهور و فرج شما هرچه سریعتر و زودتر انجام گیرد و این لیاقت را به من بدهى که من گناهکار شما را ببینم. و در رکاب شما از صالحین گردم.

به امید فرجت آقا جان و به امید آن روزى که چشمهایمان به جمال نورانى و زیبایت روشن شود انشاء اللّه.

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


¤نویسنده: afshin rahimi nadaf

?  نوشته های دیگران

!   لحظه دیدار

سه شنبه 85/10/12 ::  ساعت 10:38 صبح

لحظه دیدار نزدیک است...

شیر مردی با عمر نوح(ع)، با پیراهن ابراهیم(ع)، با عصای موسی(ع)، دستان عیسی(ع)، چهره ماه محمد(ص)، قلب پاک مادرش زهرا(س)، با علم و رشادت و ذوالفقار علی(ع)، صبر و شکیبایی حسن(ع) و مظلومیت و ذوالجناح حسین(ع) خواهد آمد.

و چه زیباست برای ما که ایرانی هستیم... آخر خون ایرانی در رگهای او جاری است. مادر جدش، زین العابدین، همسر حسین(ع)، پادشاه جوانان اهل بهشت....  

فقط خدا میداند کی می آید. اگر بیاید تنها نیست. همان مسیح که به خطا گفتند به صلیب کشیده شد، در کنار اوست و خضر نبی(ع) و 313 یار عاشق...

لحظه دیدار من کجا هستم؟

                                    اگر هستم چه میکنم؟

                                                            آیا او را میبینم؟

لحظه دیدار چه لحظه باشکوهی است. برای آن لحظه دل توی دلم نیست. کاش آن لحظه را ببینم.

آه... اگر لحظه دیدار با من لب به سخن بگشاید، چه خواهد گفت؟

تپش...

                                    تپش...

                                                            تپش...

فکرش دلم را می لرزاند. آخر غرق گناهم. آیا لیاقت لحظه دیدار را دارم؟ نمی دانم...

اما شنیده ام، آنان که عشق او و خاندانش را در دل دارند، زیر سایه مهر او و صد البته پروردگارش قرار دارند.

          یعنی من هم؟...

خدایا... وقتی به لحظه دیدار می اندیشم تازه معنی شیرین امید و رهایی را درک می کنم.

رو به آینه ای که در اتاقم است می کنم، برق امید در چشمانم موج می زند و دعایی بر لبم.

لحظه دیدار نزدیک است...

                        لحظه دیدار نزدیک است...

                                    لحظه دیدار نزدیک است...

تقدیم به او که می آید.

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


¤نویسنده: afshin rahimi nadaf

?  نوشته های دیگران

!   ای دو سه کوچه ز ما دور تر

سه شنبه 85/10/12 ::  ساعت 10:38 صبح

با همه لحن خوش آوایی ام

در به در ِ کوچه تنهایی ام

ای دو سه کوچه ز ما دور تر

نغمه تو از همه پورشور تر

کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی

مایه آسایش ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسایل شود

ای نفست یار و مددکار ما

کی و کجا وعده دیدار ما؟

 

*****************

دیر زمانیست که در جستجویت پروانه وار می سوزم. اما هنوز نشانی، عطری، شمیمی از وجود نازنینت نیافتم. من به وسعت حضورت می اندیشم نه به کوتاهی غیبت. در این شهر پر از نیرنگ من تو را میخوانم تا بیایی و شاخه گل صداقت را به دل خسته ام هدیه کنی. خیلی وقت است که در باغ دلم گلی ندیده ام و آواز چکاوکی را نشنیده ام. پروانه وار می سوزم و زیر لب می خوانم.

((گر تو باشی، غم عالم هیچ است))

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج


¤نویسنده: afshin rahimi nadaf

?  نوشته های دیگران

<      1   2   3      
سفارش تبلیغ
صبا ویژن